قدیمی ترین یادکرد از عینک در شعر فارسی، مربوط به عبدالرحمن جامی در سده ۹ قمری است.
از دو چشم من نیاید هیچ کار ………… از فرنگی شیشه ناکرده چهار[۱]
در آثار سایر شعرای فارسی زبان هم، از عینک یاده شده است:
من ز خود آزردم از فرط جوانیها جوانی … تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم[۲]
شهریار
کهنه مشق خط امواج سرابیم همه … عینک از آبلهٔ پای طلب باید کرد[۳]
بیدل دهلوی
پیریام سر خط تحقیق فنا روشن کرد … حلقهٔ قامت من عینک نقش کف پاست[۳]
بیدل دهلوی
نیست زندانگاه امکان سنگ راه وحشتم … چون نگه سامان عینک دارم از دیوارها[۳]
بیدل دهلوی